نازلی بالام زهرا

روز5شنبه 8خرداد 93منو بابایی زهرا جون رفتیم تیریز تا بابایی امتحان ارشدبده زهرادر دانشگاه تبریز اینجاهم مرکزخریدلاله پارک باباعجب خوابی خیلی خسته شده جیگرم   ...

سلام دخمل نازم                          نفس بابایی ومامان ی 6ماه درکنارهم بودن به سرعت باد گذشت تواین 6ماه زندگیمون شیرین بود شیرینتر کردی واینقدر بی تو بودن برامون سخت شده که انگار چندین ساله که باهم هستیم دوست داریم وعاشقتیم   ماهگیت مبارک هوراااااااااااااااارفت تو7ماه   ...

...

عزیزم برای اولین بار بردمت پارک خیلی ذوق کرده بودی ...

زهرا بغل عموحبیب رورک سواری اینم هندوانه سواری ...

زهرا وقتی خوابش میاد سرشو میذاره زمین به یه جایی خیره میشه ...

...

  ...

...

دخمل نازم امشب که روزپدره رفتیم خونه اقاجون واسش یه پیراهن گرفته بودیم ازبس باهات داییهات واقاجون ومامان جون بازی کردن خسته شدی یه چرت زدی خواستیم بیاییم بیدارشدی والان که اینارومینویسم بیداری نشوندمت پایه کامپیوتر که خوابت بیاد بریم بخابیم مثل اینکه اثارخواب یواش یواش داره میاد ما رفتیم که بخابیم شب خوش فعلااااااااااااااا